یا مجیر

 

توی مسیر زندگی انگار هر چند وقت خدا یه پله میذاره جلوی آدم، برای اینکه جلو بری و رشد کنی باید ردش کنی، اما غیر از تقلایی که برای بالا رفتن ازش میکنی برای رد کردنش باید یه چیزایی رو تو پله های پایین جا بذاری، یه وقتایی جا گذاشتن و بهایی که باید برای بالا رفتن از پله بپردازی انقدر سنگینه که با اینکه یه پات رو رسوندی بالای پله، برداشتن اون یکی پا چند سال طول میکشه
بعضی انتخاب ها و تصمیم ها و جواب بعضی سوال ها میشن یکی از این پله ها، یه بزرگش، اما سختی و بهای جواب دادن بهشون باعث میشه یه عالمه سال یه گوشه ای از ذهنت دفنش کنی و ازش فرار کنی.
تا اینکه یه روز همون خدایی که مهربونه و دوستت داره و میخواد قد بکشی، یه طوفان حسابی میفرسته سمتت، انقدر که همه ی خاکای چند ساله ی روی سوال رو کنار بزنه و مجبورت کنه ببینیش، و تصمیم بگیری برای بالا رفتن از اون پله سخته.
شایدم اصلش اینه گاهی وقتا حق رو میفهمیم، اما بهای پذیرشش سخت تر از اینه که بشه راحت پای دوم رو هم از پله ی پایینی برداشت.
حالا با همین احوال، اگر سال ۶۱ هجری قمری زندگی میکردم، تصمیم سخت رو به موقع میگرفتم؟ همه چیز رو جا میذاشتم روی پله ی پایینی برای رسیدن به اون عزیزی که رو پله ی بعدی منتظرم بود؟ شاید الک آدما برا رسیدن به امام زمانشون همین پله های سخت و پرهزینه باشه. با این حساب وای به حال من.
کاش خودشون بفرستن دنبالمون، حق رو نشونمون بدن، بعد دستمون رو بگیرن که راحت تر برسیم بالای پله ها، که بتونیم به روز براشون زهیر و حر باشیم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها